Friday, October 11, 2002

اصلا قرار نبود اينجوري بشه. منظورم اينه كه قرار نبود كه اين وبلاگ رو كسي بخونه. يعني قرار بود فقط يك نفر بخوندش، اون هم نه الان. شايد بعدا.
شايد تقصير خودم بود كه آدرس وبلاگ و ايميل ام رو وقتي كه توي وبلاگ يكي ديگه نظر مي دادم نوشتم
تازه بعدش يك كار بد ديگه هم كردم كه وقتي كه ميل زد،‌بهش جواب دادم. من هيچوقت با اين ميل باكس به هيچ نامه اي جواب نداده بودم. و قرار هم نبود كه بدم.
ولي قول مي دم كه تكرار نشه. ديگه هيچي رو حواب نمي دم.

اصلا يادم رفت بگم كه چي شده : يكي تو وبلاگش ياد من افتاده !‌اون هم بعد يه قرن. بعد گفته كه نمي دونه كه من بالاخره وجود داشتم يا نه. خب حق داره
چون من خودم هم هنوز درست نمي دونم كه وجود دارم يا نه. مي تونم بگم كه يك چيزهايي هست كه كنار هم جمع شده بعضي وقتها اسم منو به خودش
مي گيره. براي همين هم هست كه وقتي قرار بود Description براي اين وبلاگ بنويسم،‌نوشتم :‌Broken to pieces. البته يك چيزهايي هم هست
يعني اينكه يك كسي بود به اسم شهاب كه يك زماني تصميم گرفته بود منو بشناسه و آخرش به اين نتيجه رسيد كه من روحم تكه تكه شده ! البته راست هم مي گفت.
آخه اون موقع كه اون سعي مي كرد منو بشناسه ما سه نفر بوديم كه با اون آيدي لاگين مي كرديم. حتي بعضي وقتها چهار نفر. بعد دو نفرمون رفتن يكي انگليس
و يكي فرانسه و من هم آيدي رو براي خودم شخصي كردم. چون يك چيزهايي بود كه دلم نمي خواست كس ديگه بخونه. حتي ن. يك چيزهايي مثل نامه هام به شيدا.
بيچاره ن.از دست كاراي من ديگه خل شده بود و يك چند دفعه هم با همه دعواش شد بخاطر من چونكه مي گفتن كه من اونم. ولي عوضش من ديگه دو ساله كه
هيچ دردسري براش درست نكردم. يعني از وقتي ديگه داشت عروسي مي كرد. يه چيزي هم بگم كه ناراحت ميشه ولي راسته :‌ ن. بايد هميشه يكي براش دردسر
درست كنه و مجبورش كنه كه خيلي فداكاري و از خود گذشتگي كنه تا دردسر رو درست كنه. اين خوشحالش مي كنه. ولي قول بدين كه از اين مسئله سواستفاده
نكنين.

باز همه چي يادم رفت. اصلا قرار بود يك چيز ديگه بگم : از امروز به بعد اينجا يك چيزهاي ديگه اي مي بينين. از فردا قراره كه اين وبلاگ كمدي بشه و ديگه
اين چيزها توش نباشه. از فردا من همه زندگيمو براتون به روش مليسا تعريف مي كنم . مليسا رو كه ميشناسين ؟‌ آدرس وبلاگش تو لين هاي من هست.

Monday, October 07, 2002

خب اين هم شعري كه قولش رو داده بودم :‌ شايد فكر كنين كه بيات شده. ولي چيكار كنم، آخرين نوشته من همينه.يادداشت كوتاه نوروز 81
-----------------------

باد منو با خودش برد
--------------------
ماهي سرخ، تنگ بلور
من كجا ام ؟‌تو شهر دور
سيب و سماق و سركه
ماهي جاش كجاست ؟‌ تو بركه

سياه و قرمز و زرد
كي بود منو صدا كرد؟
صداي توپ عيد بود،
يا صداي مرده از درد ؟

سرمه شاد رويا
گم شده تو قصه ها
ديگه صداي خنده ش
نمي رسه به دنيا

باد سياه ماتم
تو كوچه مي زنه دم
تو دل من چيزي هست
اسمشو بگم چيه؟ ‌غم

غم دل من رو افسرد
غم همه روحمو خورد
يكي كه رفت، يكي مرد
باد منو با خودش برد

سرمه
نوروز 81

--------------------
يادم رفت كه بگم كه من هر سال يك چيز كوتاهي تو عيد مي نويسم (‌مي نوشتم) يك قصه كوتاه يا يك سري يادداشت. اين همه چيزي بود كه اين عيد نوشتم.

Sunday, October 06, 2002

باز هم يك شعر قديمي ديگه مي نويسم كه اون شعري كه قرار بود بنويسم نيست. ولي خودم دوستش دارم. همين.

مهتاب آسموني
داره ميره مهموني
گيساشوم كه مي بافه
شعر مي خونه پنهوني

من اينجا سرد و خسته
غم تو دلم نشسته
اشك اومده تو چشمام
راه نگامو بسته

مهتاب شاد و خندون
بيا منو برقصون
بيا كه شعر بخونيم
به زير رنگين كمون

شعر سفيد مهتاب
مي خنده تو دل خواب
دختر رنگين كمون
دلش يه جام شراب.

30 فروردين 78