Wednesday, August 07, 2002

من همه چيز رو مي نويسم. چه اهميتي داره كه كسي بتونه بخونه يا نه. مهم اينه كه من مي نويسم و به دنياي زنده ها بر مي گردم.
آره به دنياي زنده ها بر مي گردم :‌دليل هم اگه مي خواين دليلش اينه كه من يك كتاب خريدم و اگه من به دنياي زنده ها ير نگشته بودم كه نمي تونستم كتاب بخرم.
كتاب ؛رومئو پرنده است و جوليت سنگ؛ از لوركا كه چيستا يثربي ترجمه كرده بود.
راستش رو بگم : گند زنده ! يعني راستش خجالت داره كه آدم ترجمه هاي شاملو رو خونده باشه و بعد بياد اينجوري لوركا ترجمه كنه.
ولي ماشالله خيلي ها هستن كه روحيه شون قويه و هر چرندي رو به عنوان ترجمه چاپ مي كنن مثلا عروسي خون لوركا كه انقدر بد بود كه
حتي اسم مترجم يادم نموند. فقط بگم كه افتضاح بود.
يك چيز ديگه هم بگم :‌در اين آشفته بازار نشر كه تيراژ كتاب 2000 تا هم بزور ميرسه، اينجانب سرمه بادامچيان موفق شدم كه با نوشتن اين
دو سه جمله يك مشت محكم به چند تا ناشر و مترجم بزنم و نشونشون بدم كه پول گرفتن از پورزند يعني چي.

همه اينها چه ربطي اين وبلاگ داره خودم هم نمي دونم. اصلا قرار نبود يك همچين چيزهايي اينجا باشه.
من همه چيز رو مي نويسم. چه اهميتي داره كه كسي بتونه بخونه يا نه. مهم اينه كه من مي نويسم و به دنياي زنده ها بر مي گردم.
آره به دنياي زنده ها بر مي گردم :‌دليل هم اگه مي خواين دليلش اينه كه من يك كتاب خريدم و اگه من به دنياي زنده ها ير نگشته بودم كه نمي تونستم كتاب بخرم.
كتاب ؛رومئو پرنده است و جوليت سنگ؛ از لوركا كه چيستا يثربي ترجمه كرده بود.
راستش رو بگم : گند زنده ! يعني راستش خجالت داره كه آدم ترجمه هاي شاملو رو خونده باشه و بعد بياد اينجوري لوركا ترجمه كنه.
ولي ماشالله خيلي ها هستن كه روحيه شون قويه و هر چرندي رو به عنوان ترجمه چاپ مي كنن مثلا عروسي خون لوركا كه انقدر بد بود كه
حتي اسم مترجم يادم نموند. فقط بگم كه افتضاح بود.
يك چيز ديگه هم بگم :‌در اين آشفته بازار نشر كه تيراژ كتاب 2000 تا هم بزور ميرسه، اينجانب سرمه بادامچيان موفق شدم كه با نوشتن اين
دو سه جمله يك مشت محكم به چند تا ناشر و مترجم بزنم و نشونشون بدم كه پول گرفتن از پورزند يعني چي.

همه اينها چه ربطي اين وبلاگ داره خودم هم نمي دونم. اصلا قرار نبود يك همچين چيزهايي اينجا باشه.

Sunday, August 04, 2002

نشد ! نشد ! نشد ! نشد.
وبلاگ من فارسي نشد. همش تقصير اين هودر يعني همين حسين درخشان است كه من انقدر خوشحال شدم و بعد حالم گرفته شد.
من بايد از حسين درخشان تشكر كنم.
راستش رو بگم :‌وقتي كه توي روزنامه جامعه راجع به اينترنت مي نوشت فكر نمي كردم كه يكروز ممكنه كه من از وب سايتش ياد بگيرم كه چجوري ميشه وبلاگ رو فارسي كرد.
يعني هنوز هم نمي دونم كه ايني كه دارم تايپ مي كنم آخرش فارسي ميشه يا مثل قبلي ها همش چرت و پرت ميشه. اگه بشه اونوقت خيلي بد ميشه.