خب اينم قصه كژال براي اينكه بدونين كه من وقتي قول بدم پاش وايميسم.
براي اينكه بدونين :من مامان كژال نيستم،خاله شم. مامان كژال شيداست و اون اول نوشته تش. ولي بعضي از قصه هاشو هم من نوشتم.
اين اولين قصه ايه كه از كژال نوشتم :
كژال
--------------------------------------------------------
كژال نصفه شب از خواب پريد، درد داشت توي شكمش مي تركيد.
دولا دولا رفت تو آشپزخونه و قوطي قرصها رو ورداشت. يكذره توش گشت
و بعد شروع كرد به فحش دادن،آخه بروفني كه از آمريكا براش فرستاده
بودن تموم شده بود و فقط بروفن ايراني داشت كه به لعنت خدا هم
نمي ارزيد و تنها خاصيتي كه داشت اين بود كه معده آدم رو بريزه به هم.
با خودش گفت :(گور باباش) و گفت (فرض مي كنيم كه من يك زن ماقبل
تاريخم و هنوز بروفن اختراع نشده) و رفت توي تختش خوابيد و شروع
كرد براي خودش قصه گفتن. با خودش فكر كرد كه قصه گفتن هميشه يك
كار زنونه است، قصه يعني درد و درد يعني زن بودن و زن بودن يعني
انتظار كشيدن، هميشه انتظار كشيدن.
كژال قصه شو از اينجا شروع مي كنه . از يك دشت سبز كه يك كوه كبد
جلوشه و كپال با دامن آبي رنگش وسط اين دشت رو به كوه وايساده
و انتظار مي كشه.
كژال چمباتمه مي زنه و مچاله ميشه و پاهاشو بغل مي كنه و غرق ميشه
تو خودش و بعد كه چشماشو باز مي كنه خستگي رو مي بينه كه رو مبل
اتاقش نشسته و درد رو مي بينه كه پشت ميز كارش نشسته. درد بهش مي گه:
(سلام كژال، مثل هر روز من اول از همه بهت سلام كردم)
و خستگي مي گه: ( هنوز خوابيدي ؟نقشه هات مونده ها ... )
دشت اما از پشت تا ابد ادامه داره و جلوش كه به كوه مي رسه و از وسط
كوه درست از وسط كوه همونجايي كه ازش خورشيد بيرون مياد يك رود هست
و درست دراز به دراز كنار روز يك جاده خوابيده و كژال چشماش خيره است
به جاده كه كسي بياد. كي ؟ حتي من هم نمي دونم چه برسه به كژال
كه من مي نويسمش. ولي كژال انتظار مي كشه، درست مثل من كه مچاله شدم و
دستمو گرفتم روي دلم كه گرمش كنم ، انگار كه تو دلم همه چي چسبيده به هم
و گرم كه ميشه از هم جدا ميشه و درد كم كم ميره و خستگي جاش مياد
و بعد درد ميره پشت ميز و مي نويسه:
( كژال گريه اش گرفته بود و همه گذشته ها سراغش اومده بود)
و من مي بينم كه از در بسته اتاقم گذشته مياد تو با يك اشكدان كه من
بايد تا صبح پرش كنم. و درد گذشته رو خط ميزنه و جاش مي نويسه :
(گريه گذشته رو بغل كرده بود و داشت كژال رو تماشا مي كرد)
مي دونم كه بازيش گرفته،درد هميشه با من بازي مي كنه،هميشه.
منو مي نويسه و خط مي زنه. نقاشي مي كنه و پاره مي كنه و من از پاره
تمام اين نقاشي ها مي بينم كه دختراي بالدار بلند مي شن كه همشون
مچاله شدن و دلشون رو گرفتن كه گرمش كنن كه كمتر درد داشته باشن ولي
درد يعني زن بودن و هم من اينو مي دونم و هم دختراي بالدار و هم كژال
كه دامن آبيشو حتي باد هم نمي لرزونه.
سرمه
بيست/اسفند/هفتاد و هشت
براي اينكه بدونين :من مامان كژال نيستم،خاله شم. مامان كژال شيداست و اون اول نوشته تش. ولي بعضي از قصه هاشو هم من نوشتم.
اين اولين قصه ايه كه از كژال نوشتم :
كژال
--------------------------------------------------------
كژال نصفه شب از خواب پريد، درد داشت توي شكمش مي تركيد.
دولا دولا رفت تو آشپزخونه و قوطي قرصها رو ورداشت. يكذره توش گشت
و بعد شروع كرد به فحش دادن،آخه بروفني كه از آمريكا براش فرستاده
بودن تموم شده بود و فقط بروفن ايراني داشت كه به لعنت خدا هم
نمي ارزيد و تنها خاصيتي كه داشت اين بود كه معده آدم رو بريزه به هم.
با خودش گفت :(گور باباش) و گفت (فرض مي كنيم كه من يك زن ماقبل
تاريخم و هنوز بروفن اختراع نشده) و رفت توي تختش خوابيد و شروع
كرد براي خودش قصه گفتن. با خودش فكر كرد كه قصه گفتن هميشه يك
كار زنونه است، قصه يعني درد و درد يعني زن بودن و زن بودن يعني
انتظار كشيدن، هميشه انتظار كشيدن.
كژال قصه شو از اينجا شروع مي كنه . از يك دشت سبز كه يك كوه كبد
جلوشه و كپال با دامن آبي رنگش وسط اين دشت رو به كوه وايساده
و انتظار مي كشه.
كژال چمباتمه مي زنه و مچاله ميشه و پاهاشو بغل مي كنه و غرق ميشه
تو خودش و بعد كه چشماشو باز مي كنه خستگي رو مي بينه كه رو مبل
اتاقش نشسته و درد رو مي بينه كه پشت ميز كارش نشسته. درد بهش مي گه:
(سلام كژال، مثل هر روز من اول از همه بهت سلام كردم)
و خستگي مي گه: ( هنوز خوابيدي ؟نقشه هات مونده ها ... )
دشت اما از پشت تا ابد ادامه داره و جلوش كه به كوه مي رسه و از وسط
كوه درست از وسط كوه همونجايي كه ازش خورشيد بيرون مياد يك رود هست
و درست دراز به دراز كنار روز يك جاده خوابيده و كژال چشماش خيره است
به جاده كه كسي بياد. كي ؟ حتي من هم نمي دونم چه برسه به كژال
كه من مي نويسمش. ولي كژال انتظار مي كشه، درست مثل من كه مچاله شدم و
دستمو گرفتم روي دلم كه گرمش كنم ، انگار كه تو دلم همه چي چسبيده به هم
و گرم كه ميشه از هم جدا ميشه و درد كم كم ميره و خستگي جاش مياد
و بعد درد ميره پشت ميز و مي نويسه:
( كژال گريه اش گرفته بود و همه گذشته ها سراغش اومده بود)
و من مي بينم كه از در بسته اتاقم گذشته مياد تو با يك اشكدان كه من
بايد تا صبح پرش كنم. و درد گذشته رو خط ميزنه و جاش مي نويسه :
(گريه گذشته رو بغل كرده بود و داشت كژال رو تماشا مي كرد)
مي دونم كه بازيش گرفته،درد هميشه با من بازي مي كنه،هميشه.
منو مي نويسه و خط مي زنه. نقاشي مي كنه و پاره مي كنه و من از پاره
تمام اين نقاشي ها مي بينم كه دختراي بالدار بلند مي شن كه همشون
مچاله شدن و دلشون رو گرفتن كه گرمش كنن كه كمتر درد داشته باشن ولي
درد يعني زن بودن و هم من اينو مي دونم و هم دختراي بالدار و هم كژال
كه دامن آبيشو حتي باد هم نمي لرزونه.
سرمه
بيست/اسفند/هفتاد و هشت